18 بیت غزل مادرانه به بهانه 18 سالگی مرد عمل
سردار شهید محمدصادق معلمی
ای سرو روان، تاج سرم، دلبر و دلدار سردار بسیجی پسرم، "صادق" سالار
گمگشته من، ای همه بود و نبودم خوش آمده ای و قَدَمَت بر سرم ای یار
در حسرت دیدار تو یعقوب ترینم ای یوسف من، پرده بگیر از رخ انکار
بی تاب تو بودم پسرم، لحظه به لحظه ای آمده از اوج بیا، با همه انصار
سی سال شدم منتظرت، از دل و دیده شبها همه شب، مانده به امید تو بیدار
سی سال نخوابیده شبی، دیده ام ای گل سی سال نشستم که شود، موسم دیدار
سی سال گذشتم، ز شب و روز و شدم پیر شد همسفرت، عمر و جوانی منِ زار
بی تو شده دنیا به نگاهم همه تاریک لیکن شده با نور تو نورانی، شب تار
غوّاص شدی تا که چو عبّاسِ وفاجو در علقمه بی دست بمانی، تو وفادار
دستان تو شد بسته و بیعت نشکستی احسنت به تو و به ابوالفضل علمدار
گفتند شما یونس این عصر و زمانید ای رشک همه همسفران ره ایثار
گفتند که لبیک شما، خصم شکن بود رسوا شده دشمن ز شما بر سر بازار
گویا که ندید همچو شما اسیر آزاد یا که نشنید قصه آن زینب غمبار
گفتند که آزاده ی مظلوم و شهیدی یعنی که عدو زنده ترا داد به آوار
نازم به تو ای ناز همه مردم این شهر نالم ز برای شهدای کربلا، چهار
گمنامی تان برده دل و جان ز دلیران نامی شده اید از ستم لشکر اغیار
دریا دل من، بیا و دریا صفتی کن با موج برو، اوج بگیر، در ره دادار
در نزد خدا، اجر وصالم تو طلب کن این را ز برای دل مادرت بجای آر
"صادق" به معلمی نگاهی دگر انداز تا در نگری فاصله ات را تو دگربار
صادقعلی رنجبر – 94/5/15